جدول جو
جدول جو

معنی مار و مور - جستجوی لغت در جدول جو

مار و مور
(رُ)
حشرات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قار و قور
تصویر قار و قور
صدای شکم، کنایه از سر و صدا، هیاهو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تار و تور
تصویر تار و تور
بسیار تیره و تاریک
ریزه ریزه، ذره ذره
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
پراکنده و ازهم پاشیده و زیروزبرشده. و ناچیز و نابود گردیده. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بسیار پریشان باشد. (برهان). پراکنده و دربدر و نابود. (فرهنگ نظام). زیر و زبر. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). زیر و زبر. درهم و برهم و پریشان و پراکنده. (بهار عجم). این دو لفظ مترادفانند مثل ’ترت و مرت’ یعنی ناچیز و معدوم شده. (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه مؤلف). ترت و مرت. تند و خوند هجند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شذرمذر. شغربغر. پرت و پلا. ترت و پرت. پریشان. متفرق. مضمحل. داغون. ولو. پاچیده. پخش و پلا. تباه و تبست. با لفظ کردن و شدن مستعمل است:
آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت
آن خیل و آن حشم همه گشتند تار و مار.
خجسته.
بسا سپاه گرانا که بی سپاه شدند
ز جنبش قلمی تار و مار و زیر و زبر.
فرخی.
گر فتنه بود چون سر زلفت به انبهی
اکنون نسیم عدل تواش تار و مار کرد.
سنایی (از آنندراج) (از جهانگیری) (از بهار عجم).
از نام من شدند به آواز و طرفه نیست
صبحی که دزد سرزده را تار و مار کرد.
خاقانی.
همچو دم کژدم است کار جهان پرگره
چون دم کژدم ازو چند شوی تار و مار؟
خاقانی.
ترا کعبۀ دل درون تار و مار
برون دیو صورت کنی پرنگار.
خاقانی.
عالمی کردی ز تاب تیغ برّان ترت و مرت
کشوری کردی ز سهم تیر پرّان تار و مار.
محمد هندوشاه.
هر تار پیرهن شده ماری بقصد خصم
جز دشمنش که یافته معنی تار و مار.
ابوطالب کلیم (از بهار عجم).
یک دل حواس جمع مرا تار و مار کرد
زلف شکستۀ تو بصد دل چه میکند؟
صائب (از بهار عجم).
رجوع به ’تار مار’ و ’تار و مال’ شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
در تداول عامه، سخت گرسنه. در غایت گرسنگی. مشتاق طعام
لغت نامه دهخدا
(ژُ)
این لغت از توابع است به معنی فریادی باشد که موش در وقتی که گربه را بیند یا ماری قصد گرفتن او کرده باشد کند. (برهان) (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). تضرع. زاری. لابه. ابتهال. ضراعت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
کی مارترسگین شود و گربه مهربان
گر موش ماژ و موژ کند گاه در همی.
رودکی (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(جُ)
بر وزن قاج و قوج، بمعنی بوس و لوس باشد یعنی بوسیدن و لیسیدن چنانکه گربه کند بچۀ خود را. (برهان). بوس و لوس مانند گربه که بچۀ خود را هم می بوسد و هم می لیسد. (ناظم الاطباء). رجوع به ماچ و موچ شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
ماج و موج. بوس و لوس مانند گربه که بچۀ خود را هم می بوسد و هم می لیسد. (ناظم الاطباء). بمعنی بوس و لوس باشد یعنی بوسیدن و لیسیدن چنانکه گربه کند بچۀ خود را. (برهان). بوسه های پیاپی باصدا: ماچت نبود موچت نبود دندانه گازکت چه بود؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماج و موج شود
لغت نامه دهخدا
(غارْ رُ)
بمعنی هرج و مرج و آشوب و فتنه باشد. (برهان) ، در تداول عمومی، صداهایی که از امعا شنیده میشود. هیاهوئی که در موقع نزاع و مخاصمت می کنند: اینهمه غار و غور مکن، یعنی سر و صدای بی حاصل از خود درمیاور
لغت نامه دهخدا
(قارْ رُ)
آواز شکم، قرقر با آواز بلند
لغت نامه دهخدا
(رُ)
سخت تیره و تاریک. (جهانگیری). بسیار تیره و تاریک. (برهان). تاریک و تیره و بسیار تاریک. (آنندراج) (انجمن آرا). سخت تاریک. (فرهنگ رشیدی) :
بمیدان چنین گفت بهرام گور
که اکنون که شد روز ما تار و تور...
فردوسی.
، ریزه باشد. (جهانگیری). ریزه ریزه و ذره ذره را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مارومور
تصویر مارومور
حشرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار و مار
تصویر تار و مار
پاشیده از هم و زیر و زبر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هار و هور
تصویر هار و هور
سخت گرسنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماج و موج
تصویر ماج و موج
بوسیدن و لیسیدن (چنانکه گربه کند بچه خود را) بوس ولوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماچ و موچ
تصویر ماچ و موچ
بوسیدن و لیسیدن (چنانکه گربه کند بچه خود را) بوس ولوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قار و قور
تصویر قار و قور
نادرست نویسی غار و غور پارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور و مور
تصویر شور و مور
حقیر ضعیف: فلان شور و مور است، شور و غوغا آشوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غار و غور
تصویر غار و غور
((رُ))
قار و قور، صدایی که در هنگام گرسنگی از شکم شنیده شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تار و تور
تصویر تار و تور
بسیار تیره، ذره ذره، ریزه ریزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تار و مار
تصویر تار و مار
تال و مال، پراکنده، از هم پاشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قار و قور
تصویر قار و قور
((رُ))
غار و غور، صدایی که از شکم شنیده می شود به ویژه در هنگام گرسنگی
فرهنگ فارسی معین
با فشار و شدت
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسه، بوسه ی با صدا
فرهنگ گویش مازندرانی